پرش به محتوا

داستان های سپاس گزاری( داستان شماره ۱ )

داستان های سپاس گزاری

امروز صبح وقتی بیدار شدم صدای شرشر آب رو شنیدم. تقریبا همه بیدار شده بودن. صبح امروز یه رنگ دیگه و یه حس قشنگ با خودش داشت.
انگار همه چی زنده بود. صدای زندگی میومد. بهم می‌گفت بیدار شو. یالا بیدار شو. راستش رو بخواین منم جوابشو دادم. اسم خدا رو به زبون آوردم و یه سلام گرم به زندگی کردم.

بزارین براتون یه ماجرا رو تعریف کنم.

چند وقتیه ماشین ظرفشویی ما به مشکل برخورده و ما ظرفامونو با دستای مهربونمون می‌شوریم.
اغلب روزا همسرم صبح زود که بیدار میشه میره سراغ آشپزخونه. ظرفا رو می‌شوره و یه صفای حسابی به آشپزخونه میده.
خب بعضی روزا ممکنه به خاطر جلسه کاری یا برنامه‌های دیگه فرصت انجام این کار رو نداشته باشه. طبیعتا من با وجود یه مشکل کوچیک توی دستم میرم سراغ آشپزخونه.
امروز صبح همسرم با دوستاش برای صرف صبحانه رفته بودن کنار رود دز. اونجا خیلی جای با صفاییه. ما آدما همیشه به یه تفریح توی طبیعت نیاز داریم. با طبیعت یه جورایی حالمون میزون میشه.
به نظر من فرقی نمی‌کنه مرد باشی یا زن، لازمه که یه وقتایی با دوستانت بزنی به دل طبیعت و یه حال و هوای تازه‌ به خودت بدی.

القصه که امروز من به آشپزخونه مبارک وارد شدم. خیلی اوضاع خوبی نبود. فکر نمی‌کنم نیاز به توضیح واضحات باشه. احتمالا همه ما این صحنه بهم ریختگی خونه یا آشپزخونه رو زیاد دیدیم.

بایستی آشپزخونه رو از اون وضعیت نجات می‌دادم.

اول از همه گوشی موبایلم رو روی پایه گذاشتم. وارد لایو مورد علاقه خودم شدم. کلاس نویسندگی بود.

بعد دستامو با دستکش سبز رنگمون پوشوندم و شروع کردم به یه بساب بساب حسابی.

همینطور که ظرفا رو می‌شستم، نگاهم به شیر آب و آبی که از اون جاری بود، افتاد. گفتم عجب برکتیه این آب. اگه آب نبود من چطور می‌تونستم خودمو از این وضعیت نجات بدم. بعد مواد شوینده نظرمو به خودشون جلب کردن که چقدر کار منو برای شستن راحت کردن.

به ظرفا نگاه کردم. چقدر زیبا و دوس داشتنی بودن. برق لیوانای شیشه‌ای و لعاب براق بشقابای چینی یه حس خاصی بهم داد. ته دلم خیلی خدا رو شکر کردم. به خودم گفتم چقدر خوبه که می‌تونم همه چیز رو ببینم و لمس کنم. صداها رو بشنوم، حتی صدای بهم خوردن ظرفای کثیف، و بعد حس تمیزی و برق زدن همون ظرفا چقدر حال آدمو‌ خوب می‌کنه.

همینطور که ظرفا رو بالا و پایین می‌کردم، همسرمو جای خودم احساس کردم. دستاشو به جای دستام دیدم. قامتشو توی ذهنم به تصویر کشیدم. نه تنها توی دلم حتی با زبونم گفتم خدایا شکرت که توی زندگی یه همراه و همدم دارم. حضور تمام عزیزانمون توی زندگی یه نعمته که باید قدرشونو خیلی بدونیم.

گاهی حواسمون به دورو برمون نیست. نعمتها از سر کولمون بالا میرن ولی نمیبینیمشون. اما یه چیزایی رو اغلب می‌بینیم‌. همون اتفاقات و یا حرفایی که نباید ببینیم یا بشنویمشون.
تصاویر ناخوشایندی که بهتره با پاک کن از توی ذهنمون پاکشون کنیم. قلم مو به دست بگیریم و تصویر تازه‌ای به جاش بزاریم.

«شکر گزار بودن»

دیدن تمام زیبایی‌ها توی زندگیه.

کشیدن تصاویر زیبا توی ذهنه.

پاک کردن همه دلخوری‌ها و ناراحتی‌ها از توی قلب و ذهنه.
🤍🤍🤍

بیایم با خودمون مهربون‌تر باشیم.

همینطور که خونه و آشپزخونمون رو تمیز می‌کنیم، یه صفایی هم به ذهن و‌ قلبمون بدیم.

بیایم داشته‌هامونو ببینیم، حتی چیزای خیلی کوچیک که تا حالا به چشممون نیومده.
بیاین از امروز یه عادت تازه رو به زندگیمون اضافه کنیم.💚
به خاطر بودن عزیزانمون در کنارمون ازشون تشکر کنیم.💚
خدایا بابت حضور عزیزانمون، برای شنیدن صداشون و همدلی و همراهیشون ازت ممنونیم.🙏🌹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *